Monday, June 24, 2019

۱۰

ناخن پام وقتی روزای آخر عمرش بود و امروز و فردا میکرد که بیفته یه بویی میداد. یه بویی شبیه گندیدگی. شایدم بوی گوشت و خون تازه.
اون بو به یکی از چیزایی تبدیل شده که انگار همیشه دور و برمه. مثل یه توهم بویاییه. میدونم که دیگه نیست ولی یه دفعه از ناکجاآباد میاد، حسش میکنم و با خودش خاطراتی میاره که دیگه گذاشته‌مشون ته گنجه.

Sunday, June 9, 2019

۸

گفت ناراحتم. من باعث شدم یکی یکی دوستاتو از دست بدی.
نمیدونم، تو باعث شدی؟ تو باعث شدی علیرضا بعد سه سال دوستی به من پیشنهاد رابطه بده و بعد انقد حساس بشه که من و تو رو اینطوری بندازه بیرون از زندگیش؟
میدونی چی گفت بهم؟ گفت تو کردی، تو این دوستی رو تموم کردی. شاید هم من کرده باشم نمیدونم. ولی میدونم که پشیمون نیستم.
هرچی بیشتر بهش فکر میکنم بیشتر میفهمم/فکر میکنم که آنچنان تقصیری هم نداشتم.
علیرضا از من چی میخواست؟ میخواست که با کسی دوست نشم؟ یا میخواست جلوی چشمش نباشم وقتی از تو خوشم میاد؟
من مگه دیگه کجا بودم؟ من که همه‌ش تو اون خونه بودم، همونجا زندگی میکردم، همونجا آدمای جدید میدیدم، همونجا هم عاشق میشدم دیگه.
خب منم مریضم، منم نمیتونم تشخیص بدم که تو رو میخواستم به عنوان پارتنر توی زندگیم یا نه. حق نداشتم منم مریض باشم؟ خود علیرضا کم مرض داشت؟ باید اون شب میبوسیدمت تا میفهمیدم و کردم دیگه. انقد زجرآور بود؟

بعد علیرضا! اومدم بهت گفتم من خودمم نمیدونستم. گفتی تو دیگه برام مهم نیستی. بعدشم گفتی ولی قصد ندارم کاری کنم یا کولی بازی در بیارما!
الان کولی بازی در نیاوردی دیگه؟ این چیه؟ کسی جرأت نداره با مهدی حرف بزنه یا جایی باشه که اونم هست. رفتی پشت سرش گفتی این آدم خائنه، فلانه، بیساره.
گه خوردی. گه خوردی این حرفا رو زدی و بعدشم فک کردی خیلی روشن‌فکر و آرومی. تو آرومی؟ ای بابا، چی بگم؟
چیکار کرده بودیم مگه؟
من باید جور این که تو تنها بودی رو میکشیدم؟ که میکشیدم هم. نکشیدم؟ یه جوری با من برخورد کردی دوستام ناراحت شدن گفتن واسه چی اینجا مونده‌ای آخه؟! چقد غر زدنت رو تحمل کردم؟ چقد هی جاخالی دادم که بم برنخوره.
بعد میخواستی این قشنگ‌ترین اتفاق این همه سال زندگیمو ول کنم چون تو تنها بودی و تحمل نداشتی من زندگیم تغییر کرده باشه؟ چرا آخه؟
نه دیگه علیرضا رو میخوام نه اون عباسیِ دو روی حرف ببر حرف بیارو نه هیچکدوم این آدمایی که دور و برشون بودن. یه فروغ گیر کرده اونجا واسه من فقط.
اذیتم کردین، خیلی اذیتم کردین. این بچه رو هم. نمیتونم بگذرم از این چیزا. درد میکشم.

Friday, June 7, 2019

۷

چهار ماه و اندی، قریب به پنج بود که حرف نزده بودیم. امروز بعد از این که چند ساعت اینترنت نداشتم یهو که اینترنت دار شدم دیدم پیام فرستاده که
«من واقعا دلم برات تنگ شد.
حقیقتا تنگ شد
چقدر تو لجبازی»
خوشحالم که پیامو بالاخره فرستاد، منم دلم براش تنگ شده بود ولی خب چی بگم، زمان لازم بود که خودش واقعا و حقیقتا دلش تنگ شه و برگرده حرف بزنه.
ایشالا دوستی این دفعه واقعا دوستی بشه.

میم هم امروز رفت، طاقت ندارم تا بیستم که برم پیشش ولی کار مردم دستمه و باید تموم کنم.
میم جون، کاش بمونیم برای هم، تو خیلی زندگی رو زیبا میکنی عزیزکم.بوس به کله‌ت.

Monday, June 3, 2019

۶

میم میاد، من میرم، چارپنج روز هفته دوریم و دو سه روزش کنار هم. گاهی دلم خیلی براش تنگ میشه، گاهی نه زیاد ولی بهرحال همه‌ش دوستش دارم. خوبیم فعلا و هرچی بیشتر حرف میزنیم بیشتر میفهمم که این، اون آدمیه که کنارم میخوام باشه.
بعضی وقتا هم ناراحتم که براش کاری نمیتونم بکنم، انگار که یه سری مشکلات داره و من کوچکترین تاثیری توی حل کردن، بهتر کردن یا کم کردنش ندارم. اینجور وقتا بدجوری ناراحت میشم.
ای کاش براش پرتو نوری بودم، بله، ای کاش!
گاهی هم یهو فک میکنم موثرم، توی این که گاهی آدم خوشحالی باشه و میدونم که خیلی دوستم داره.

درمورد مسائل به قول فخر و شرف توییتر٬ «انجامی» هم چیزایی هست. من قبل از این تجربه‌ای نداشتم و ناراحت بودم از این قضیه، با میم ولی هست و خوب است و همه چی راحته. خجالت نمیکشم یا کم میکشم. میتونم باهاش حرف بزنم و این بهترین قسمت همه چیزه.
قصدم اینه کار کنم، رزومه جمع کنم و شغل درستی داشته باشم و زندگی درستی داشته باشم. همین.