تلاش میکنم. واقعا تلاش میکنم، حتی از نظر خودم پیشرفت هم میکنم ولی فقط از نظر خودم. دیده نمیشه از بیرون. این غم انگیزه اما اولین بار نیست. قبلا هم همینجا بوده م و الان میدونم که واقعا داشتم پیشرفت میکردم، اصلاح میشدم و تغییر میکردم. برای همین خیلی دلواپسش نیستم. حتی اگه اونا ندونن، من میدونم داره یه رشدی اتفاق میافته. شاید واقعا این برای اونا کافی نباشه و شاید من با هیچ معیاری فعلا کافی نباشم اما میدونم که اینطور نخواهد موند.
دو - چون میرم سر کار و چون تصمیم گرفتیم مهاجرت کنیم خیلی کم وقت داریم برای هم. من دیگه نمیتونم آخر هفته ها برم پیشش و اونم نمیتونه بیاد. جدا از این که کم همو میبینیم وقت تنهایی هم نداریم. واقعا احتیاج دارم زمان دوتایی بگذرونیم. خیلی هم دلم براش تنگ شده و نمیدونم چیکار کنم.
سه- خیلی وقت بود ارزیابی رابطهای نکرده بودیم. پرسید تو خوشحالی؟ یا اونجایی که میگی ای کاش مهدی اینجوری بود اونجوری بود؟ بهش گفتم همینجوری که هستی خوبی. و من خوشحالترینم کنارت.
من واقعا خوشحالترینم کنارش اما باید بهش میگفتم که به این فکر کردهم که ای کاش مهدی بعضی چیزا رو ساده تر میگرفت. البته فکر میکنم این ربطی به اون سوال نداره. چیزی تو شخصیت مهدی نیست که من عاشقش نباشم و این یه مسأله ایه که باعث میشه خودش اذیت بشه و در نتیجه منم اذیت میشم. البته روز قبلش یه کم راجع بهش صحبت کردیم و خودم هم باید بیشتر بهش فکر کنم.
اگه وقت دوتایی مون دست بده درمورد همه ش صحبت میکنیم :)))
چهار - پسر واقعا دوری باگ خلقته