Saturday, March 14, 2020

۱۹

بخاطر این شرایط کرونا من گیر کرده‌م توی خونه و مهدی هم با پونصد کیلومتر فاصله خونه خودشونه. دلم تنگ شده و سختمه.
و برای مهدی واقعا چیز سختی نیست، چیز چندان مهمی هم نیست. امروز صحبت کردیم و مثل همیشه داشت از این میگفت که اصولا وابستگی ای به هیچ‌چیز و هیچ‌کس نداره. همیشه این چیز ناراحت کننده ای بوده ولی خب الان به این فکر کردم که خب دیگه بالاخره خوبه که بفهمم داره چی میگه. منظورم اینه که خب مگه چه کاری در این مورد از دستم برمیاد که نکرده‌م؟ من که نمیتونم مجبورش کنم بهم اهمیت بده. البته خب اهمیت میده واقعا. ولی همینقدره اهمیتش دیگه. من هستم اهمیت میده، نیستم خب دیگه نیستم که، به چی اهمیت بده؟
این یه گزاره‌ی خیلی منطقیه و الان که دارم مینویسم اینا رو نمیدونم حتی برای چی باید ناراحت باشم.
گفت من دارم چرت و پرت میگم و حرفای بدی میزنم، گفت تو یا نمیفهمی چی میگم یا این که به روی خودت نمیاری، این که این آدمی که داره تو روت میگه به هیچ چیز وابستگی ندارم دوسپسرته ناراحت کننده ست واقعا.
گفتم به روی خودم میارم خب. ولی نگفتم که خب چیکار میتونم بکنم اصلا در این باره؟
دوس دارم مدام به این قضیه فکر کنم، ییشتر شبیه خودآزاری به نظر میرسه اما گمون میکنم یه جورایی تمرین پوست کلفتی هم هست.
اینطور که پیداست من مجبورم پوست خودمو کلفت تر کنم.