Saturday, January 25, 2020

۱۷

انگار همه چیز رو در حباب ذهن خودم میبینم. غمگینم و فکر می‌کنم سایرین با من مشکلی دارند، بهم بی‌توجهی میکنند، یا دوری. میپرسم کاری کردم؟ چیزی به ذهنم نمیرسه.
آیا کار بدی کرده‌م؟ کسی رو رنجونده‌ام؟ چیکار کرده‌ام؟
آیا همه‌ش توی ذهنمه؟ رفتار دیگران فرقی نکرده؟ آیا این منم که با دیروز متفاوتم؟

Wednesday, January 22, 2020

۱۶

مهدی گفت خبر بد بهم رسیده. پرسیدم چی شده؟
سه نفر مرده‌ان. سه تا جوون که یکیشون از دوستاش بوده. دیگه چیزی نداشتم بگم و ساکت شدم.
مرگ چیز عجیبیه. از این جهت که ین حکم قطعیه و کسی نمیتونه دیگه کاری بکنه.
عجیب بودن دیگه ش هم اینه که وقتی مال کسیه که میشناسی دردناک تره. و وقتی کسی مرده که نمیشناسیش صرفا خبره و کلمه.
دردم میاد و حس ضعف بهم دست میده وقتی به این موضوع فکر می‌کنم. این که عزیز کسی، آشنای کسی مرده و این برای من فقط یه خبره که به سرعت فراموش میشه. همین الان هم حتی که فقط چند دقیقه گذشته از رسیدن پیام، من تقریبا فراموش کرده‌م، اسماشونو کامل یادم نمیاد. یکیشون محمدرضا بود، دوست مهدی. یکیشون فرزند حسن بود و از اولی هیچی یادم نیست.

Tuesday, January 7, 2020

۱۵

یه رفتار مریضی دارم از خودم نشون میدم. مثل یه سگ شکاری افتاده‌م تو اینستاگرام دوست‌دختر سابقِ دوست پسرم و پیگیر، رصدش میکنم.
قضیه هم به هیچوجه این نیست که احساس خطر میکنم از جانبش یا ترس دارم، یا بی‌اعتمادم یا هرچی و دقیقا بدی ماجرا هم همینه.
بخاطر همینم هست که نگران‌ترم. چون الان دلیل منطقی‌ای ندارم براش. صرفا همینطور نگاه میکنم و حرص میخورم. از اینکه خوشحال باشه و زندگیش رو روال ناراحت میشم.همین بدخواهی رو واسه دوس پسر سابق خودمم داشتم. دلم نمیخواست خوشحال باشه یا زندگیش خوب باشه.
اینم الان همینطوره، از موفقیتش ناراحت میشم، اونم خیلی. دلم واقعا میخواد که غمگین و بدبخت باشه. یا حداقل معمولی، نمیدونم.
و خب اون حداقل موفق و غیرمعمولیه، حالا خوشی و ناخوشیش رو که کسی خبر نداره.

از این مسئله ناراضی‌ام. میدونم اینا احساسات مریضیه. میدونم انقد دنبال کردنش هم مریضیه. ولی انگار نمیتونم دست بردارم.
درواقع فکر هم نمیکنم مجبور کردن خودم به این کار اصلا جواب باشه.
فقط سعی میکنم با بعضی ها درموردش صحبت کنم و خودم هم بیشتر به این فکر کنم که دلیل واقعی این حسادت و بدخواهی چیه و چطور باید حلش کنم.